حسبی الله
حسبی الله
هنگامی که یک چیزی مانند یک استخوان یا بدتر, یک زخم زبان بغض میشود راه گلویت را میگرد و دنبال یک گوش فقط یک گوش که تو بگویی و او فقط گوش کند میگردی اما….
گاهی احساس میکنی در بیابانی تنها زندگی میکنی خالی از سکنه خالی از آدمیان.
شاید هم من آنقدر در خود غرق فریفته شدم که دیگر هیچ کس در کنارم نیست، شاید هم بلد نیستم میان آدمها زندگی کنم، شاید هم زندگی آدمیان چیزی برای جلب نظر م ندارد.
اره من بلد نیستم میان آدم ها زندگی کنم آخر آنها زندگیشان توام است با نبودن با عدم.
وقتی تو.هستی خدا چرا دل به نبودن بسپارم.
پس چه بسا در میان کاورم پنهان و دلم را به خدایم میسپارم و برای تسکینم لحظه ای را بر قبر شهدا مینشینم .
حالا بگذار بگویند، تو از آن ورم بوم افتادی جای در میان ما نداری در کاورت پنهان شو.
بگذار چادرمرا با کاور قیاس کند.
بگذار این دل را بشکنند و بشکنند.
بگذار کسی به خاطره بند پ کارهایم را نبیند.
بگذار در تنهایی بمانم.
آنان هم در نهایت تنها هست.
من که از حضرت محمد ص بالاتر نیست که با آن هم صداقت و محبت تنها بود یا امام زمانم که هر ثانیه اش را با اضطراب برای بندگانت می گذارند و در نهایت کسی اصلا یادش نیست.
آقا چی شد، کجاست…..
و خوش به حال من که در دنیا دانستم آدمیان نیستند و همه رفتنی هست و من می دانم در میان سایه ها زندگی میکنم که حتی قادر نبودند دستهایم را بگیرند یا اشکهایم را پاک کنند.
خدایا امروز دل من از آسمان تو گریان تر و بی تاب تر، چقدر بمانم.
بگذار به تو برسم.
من چادرم را جلوتر آورد که حرمت ببی، مادرم فاطمه زهرا را بجا آورم
من از گناه و محرم و نامحرم دور شدم
تا دلت را نشکنم منت نیست این لطف توسط که اراده من شد.
اخر منم هم باید یک جور جبران محبتت کنم.
که آن قدم برای جبران محبتت هم از توست و من در مقابلت دستهایم خالی خالی است
ولی در این تنهایی
تنهایی دستهایم بگیرید.
آدمیان پشت نقابشان پنهان شدند.
و من این نقاب را دوست ندارم.
من تو رو میخواهم.
حسبی الله